|
اتومبيل مردي که به تنهايي سفر مي کرد در نزديکي صومعه اي خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير کردند.
شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي که تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد که صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند:
« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يک راهب نيستي»
ادامه مطلب
پسر در حال دويدن...
زااااارت (صداي زمين خوردن)
رفيق پسر: اوه اوه ؟؟؟؟؟؟؟؟چت شد؟ خاك بر سرت آبرومونو بردي ؟؟؟؟؟، پاشو ؟؟؟؟! (شپلخخخخخ "صداي پس گردني)
ادامه مطلب
ما ایرانی ها مهمونی می دیم اونهایی که دوست داریم و نداریم رو دعوت می کنیم.
یواشکی به لباسای اونهایی که دوست نداریم می خندیم. بعد که رفتند با دوستهای خودمونیمون می شینیم به حرفهاشون می خندیم!
توی مهمونی واسه همدیگه جوک ترکی می گیم! جوک لری می گیم! اصفهانی ها رو مسخره می کنیم. می گیم کاشونی ها ترسواند! رشتی ها بی غیرتند! کردها متعصب هستند! آبادانی ها لاف می زنند!
ادامه مطلب
دانشجوي پسري در خيابان بدنبال دختری كه داراي پاهاي بي اندازه زيباست، براه مي افتد.
پرسش: در چه فاصله اي بايد اين پسر بدنبال دختر باشد تا بيشترين زاويه ديد، به پاي بيرون آمده از دامن را، داشته باشد؟
فاصله لبه دامن از زمين ۶۰ سانتی متر است و فاصله چشم دانشجوی پسر از زمين ١۷۸ سانتی متراست!!!
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب: دید زدن, دختر, فاصله, فرانتس, دانشگاه, لیش, کوانتوم, فیزیک, زاویه, دامن, ] [ 18:50 ] [ پری یاس ]
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
ادامه مطلب
سه را بیشتر نداری:
با من باشی
با تو باشم
یا توافق کنیم که با هم باشیم
[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب: , ] [ 19:20 ] [ پری یاس ]
[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب: , ] [ 13:15 ] [ پری یاس ]
[ سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب: وقت, پول, زن, مشکلات, ] [ 11:45 ] [ پری یاس ]
دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.
آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن
صفحه قبل 1 2 3 5 ... 6 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Pichak
:.
|
|