شیوانا از زن پرسید : "چرا دخترت را قربانی می کنی؟"
زن پاسخ داد : "کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کنم، تا بت اعظم مرا ببخشد و به زندگی ام برکت جاودانه ارزانی دارد."
شیوانا تبسمی کرد و گفت : "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست.
چون تصمیم به هلا کش گرفته ای، عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی.
بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن، دخترت را قربانی کنی هیچ اتفاقی نمی افتد.
و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم، بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن کمی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه؛ در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.
اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد، دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم؛ كسی كه به او اعتماد داریم عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد؛ و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است!!!
نظرات شما عزیزان:
آنیتا
ساعت11:49---15 آذر 1391
Love you
..I Love you
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
........I Love you
........I Love you
.......I Love you
......I Love you
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..I Love you
.I Love you
.I Love you
.I Love you
..I Love you
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
........I Love you
........I Love you
.......I Love you
*.¸.*´
آپم....بدو بیا....
آپتم خیلی جالب بودااا....