پــــــــــری یــــــــاس روانشناسی
| ||
|
اگر.... بتوانی پیش از قضاوت شنونده خوبی باشی اگر.... بتوانی پیش از سخن گفتن فکر کنی اگر.... بتوانی پیش از بریدن اندازه کنی اگر.... بتوانی با جسم و روح پاک زندگی کنی اگر.... بتوانی نیاز نیازمندی را برآورده کنی اگر.... بتوانی گهگاهی هدیه ای ولو کوچک اهدا کنی اگر.... بتوانی از خطای دیگران بگذری و با آنان آشتی کنی اما خود خطا نکنی اگر.... بتوانی باور کنی که حق فقط از آن تو نیست بلکه دیگران هم حق دارند *هرگـز پشیـمان نخـواهی شـد* در بيمارستانی دو مرد بیمار در يک اتاق بستری بودند.يکی از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روی تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکانی نخورد و پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ساعتها با يکديگر صحبت می کردند. از همسر. خانواده . خانه . سربازی يا تعطيلاتشان با هم حرف می زدند.هر روز بعد از ظهر بيماری که تختش در کنار پنجره بود می نشست و تمام چيزهايی که بيرون از پنجره می ديد برای هم اتاقيش توصيف می کرد.بيمارديگردرمدت اين يک ساعت.باشنيدن حال وهوای دنيای بيرون.روحی تازه می گرفت.مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت.اين پارک درياچه زيبايی داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا می کردند و کودکان با قايقهای تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن منظره ی زيبايی به آنجا بخشيده بودند و تصويری زيبا از شهر در افق دور دست ديده می شد. ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |