پــــــــــری یــــــــاس روانشناسی
| ||
|
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به لگنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به لگنش بزند.به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر میشود. ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |