|
عـــــــــــشـــــ♥ـــق کلمه ایســـــت که .. پســــــــران با آن بـــــــــــــازی .... و دخـــتــــــــران با آن زنــــــــــدگی می کنـــند ...
این قاعده ی بازی است....
اگر دست دلتان رو شد که دوستش داری ...
باختنت حتمی است ...
مراقبِ آخرین جملهی آخرین دیدار باشید ؛
دردش زیاد است!
تازه می فهمم بازی های کودکی حکمت داشت....
زوووووووووووووووووووووووووو !!!
تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود...
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند…
که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،….
تشنه ی “بازی کردن ” با آدم هایی؟؟؟!
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود !!!!
برگرفته از سایت http://forum.persiantools.com
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 88 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Pichak
:.
|
|